......... ندیدمت!
امروز دُرُست ۴ ساله وُ ۱۱ ماهه وُ ۴ روزه که ندیدمت.........
روز پدر نزدیکه...
ولی من...
من بدجوری دلم گرفته
بدجوری دلم شکسته
من و خیلیای دیگه...... فقط جای خالیشو حس می کنیم......
شونه های مهربونش دیگه نیست
تکیه گاهی بود که دیگه نیست
جون پناهی بود که دیگه نیست
نیست......
دلم داره می ترکه!
.
.
.
بابای خوبمو من, خدا به تو سپردم
عجیبه که تا حالا من از غصه نمردم
حال بابا چطوره؟ دیگه منو نمیخواد
تو خوابِ دخترِ شب,چرا دیگه نمیاد؟
خدا مواظبش باش,وقتیکه رفت خسته بود
چشاشو آروم ولی دل نگرون بسته بود
بابای خوبمو من,خدا به تو سپردم
عجیبه که تا حالا من از دوریش نمردم
وقتیکه زخم میخوردم,مرهم رویِ دلم بود
دستای مهربونش حلال مشکلم بود
منو نوازش می کرد هر روز با مهربونی
میگن یه سنگِ سفید شده براش نشونی
ولی آخه اونجا نیست صاحبِ اون دلِ پاک
بابای من نرفته, زیرِ یه عالمه خاک
قلبش دیگه جون نداشت...
قلبمو دادم بهش...
خونه ی بابا اینجاست...
تو سینه ی دخترش.........!!