یه کم مناجات

 

 

 

تبریز.......... یه شب پاییزی........... اینجا بیشتر از ۴۸ ساعته بارونه...............

چشای منم هم نفس این ابراست............... تو این غربتِ نفس گیر.............!!!

دیشب با مامانم حرف زدم......... گریه کردم............ گریه کردم.............. گریه کردم............

مرسی مامانم....... که بهم گوش دادی........ احساسمو باور کردی........ درکم کردی............

همدلم شدی........ نوازشم کردی................ مرسی مامانِ خوبم...................

 

این روزا حس غریبی دارم......... یه حس تازه که اولین باره دارم تجربه ش می کنم..........

هم زجرم میده هم یه لذت روحانی داره.......... چقد با خدا حرف زدم این روزا......... چقد بهش نزدیکتر شدم........ یه حس رها شدگی از دنیا رو دارم........ یه جور از خود بیخود شدنه انگار.......... چی بگم؟!!

 

من فکر می کنم........ هرگز نبوده قلبِ من..... این گونه گرم و سرخ.......

احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگزای..........

چندین هزار چشمه ی خورشید....... در دلم....... می جوشد از یقین....

احساس می کنم در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یأس.........

چندین هزار جنگل شاداب....... ناگهان......... می روید از زمین..........

 

 

خدایا تو رو شکر می کنم............

تو رو شکر می کنم چون بهم همه چیز دادی....... ایمان, عشق, امید...........

شکرت میکنم به خاطر تموم اشکها و لبخندهام........ غمها و شادیهام.......... تردیدها و باورهام......... شکرت میکنم به خاطر تنهایی و بیماری, رنج و سختی, خطرات و ناملایمات, چون منو به تو نزدیکتر کردن!

شکرت میکنم به خاطر عزیزانم, به خاطر تموم کساییکه دوسشون دارم........به خاطر سحرم........... شکرت میکنم به خاطر تموم کساییکه دوستم دارن... به خاطر تموم عشق و محبتی که دریافت کردم... ازت ممنونم که منو لایق دونستی و شگفت انگیزترین و بی نظیرترین احساس رو به قلبم هدیه دادی... شکرت میکنم که صدامو می شنوی و میذاری وجودت رو احساس کنم.......... همین نزدیکیا......... شکرت میکنم به خاطر عشق و باوری که تمام وجودمو ازش سرشار کردی.......

ناتوانم که اجازه میدم گاهی تردیدام به این باور بزرگ نوک بزنن....... ضعیفم که گاهی شکیباییمو از دست میدم و اعتراض میکنم......... شکر که منو می بخشی و ایمانمو بیشتر می کنی....... شکر که صبوری کردنو یادم میدی............ شکرت میکنم که منو به این باور رسوندی که برای الماس شدن باید فشار و التهاب ذوب کننده رو تحمل کرد.........  باید منقلب و دگرگون شد................

شکرت میکنم به خاطر سادگیم........ به خاطر قلبم که خالی از کینه ست........ به خاطر اینکه می تونم ببخشم....... حتی اونایی رو که بهم بد کردن......... آزارم دادن.......... از پشت بهم خنجر زدن........ داغونم کردن......... زندگیمو بهم ریختن........ آره!! می تونم ببخشمشون و براشون دعا کنم.......... شکر که می تونم همه رو دوست داشته باشم........ با هیشکی دشمن نیستم...... نذار کسی باهام دشمنی کنه...........

شکرت میکنم به خاطر این عشق جاودانی... یه عشق پاک و ساده و بی ریا... به عظمت تمام مقدسات!  به سادگیِ یه سلام........ به پاکیِ اشکام........ به زیباییِ رویا........ به لطافت بالهای یه فرشته.......... به شکوه پرواز...!! به خاطر عشقی که منو از نو متولد کرد...... منو از من گرفت...... منو به اوج رسوند...!!

شکرت می کنم به خاطر محبت یار.......... حتی اگه گاهی تلخ به نظر بیاد..........

خدایا شکرت می کنم به خاطر تقدس راهی که منو لایقش دونستی........ شکرت می کنم به خاطر اینکه از روح شفابخشت در من دمیدی تا مرهم بذارم رو زخمای تن... تنای خسته...... شکرت می کنم به خاطر اینکه زیباییها و زشتیها رو نشونم دادی....... تا بتونم احساسو بشناسم و هنر رو لمس کنم و مرهم بذارم رو زخمای دل... دلای شکسته..........

شکرت..........

کمکم کن به سیاهیِ شب لبخند بزنم........ کمکم کن یادم نره هرچی تاریکی بیشتر میشه روشنایی نزدیکتره.......... کمکم کن یادم نره برای رسیدن به سحر باید سیاهترین لحظه رو از سر گذروند........... این تنها راهِ رسیدن به اشعه ی طلاییِ خورشیده........... تنها راه ِ لذت بردن از گرمیِ نوازشگرِ آفتاب......

خدایا کمکم کن اسیرِ ناامیدی نشم........ کمکم کن باور کنم هرچی بخوام بهم میدی...... کمکم کن یادم نره هرچی خواستم بهم دادی........ ولی به بها...........

خدایا اگه دستام ناتوان شد, اگه نتونستم مریضارو معاینه و مداوا کنم, اگه نتونستم دیگه ساز بزنم...... اگه نتونستم بنویسم.... نه نسخه یی, نه نامه یی, نه ترانه یی.......... خودت دستمو بگیر................ اگه پاهام ناتوان شد........ بهم پرِ پرواز بده.......... کمکم کن ناامید نشم از سلامتی.......... از زندگی.................

کمکم کن منتظر شنیدن خبرای خوب باشم همیشه........... دلمو روشن کن و روشن نگه دار............. به رنگ فرداها................ به رنگِ لبخند و شادمانی...

کمکم کن بازم دستتو رویِ شونه م حس کنم....... مثِ اون شبِ روحانی...........

کمکم کن دیگه هیچ ای کاش و حسرتی تو زندگیم نباشه!!!!!!!!

اونایی رو که دوسشون دارم در پناهِ خودت بگیر و برام حفظشون کن..... دلاشون غم نداشته باشه....... چشاشون فقط از شوق خیس بشه.......... تنشون سالم باشه...... و بلا رو ازشون دور کن...!!!

خدایا خودت توبه ها مونو بپذیر و بهمون فرصت بده خطا های گذشته رو تا جایی که میشه جبران کنیم و با تلاش امروزمون از گذشته ی تاریک و تلخ به یه آ ینده ی روشن و شیرین برسیم........ ما رو به حال خودمون رها نکن...... بهمون شهامت بده برای اعتراف به اشتباه....... برای جبران اشتباه..... شکرت!!!

 

آمین یا رب العالمین

 

 

پی نوشت ۱ : این پست دعوتی نیست....... واسه دلِ خودم نوشتم و کساییکه واسه سرزدن به تنهاییِ یه دوست منتظر دعوت نمیشن.......!!!

پی نوشت ۲ : خواهشآ هیچ سؤالی ازم نپرسین در مورد این پست!!!!!!

 

ِشبهای یک زن

 

 

یه ترانه ی قدیمی........ با یه حس قدیمی, یه احساس مبهم.......................!

شایدم بیشتر شعره تا ترانه!  هرچی هس.......... زنده س....................!

خاطره نیس...............................! یه عمره!!

 

 

 با ز م    دلهره   د ا رم ............... ساعت نزدیکِ شیشِ!

سرم  د اره   گیج  میره ............... خدا, نیاد, چی میشه؟!

میشه که هیچ وقت نیاد؟! ............... ساعت    نزدیکِ    هشتِ!

خدا رو شکر می کنم ............... که     فعلاّ  بر  نگشته

بازم  غذا  حاضر ه ............... باز همه چی مرتب

حالم  به هم  می خو ره ............... به خیر می گذره امشب؟!

کلید رو در می چرخه ............... باز   یهو   یخ  می ز نم

بازم خشکم می زنه ............... باز دارم  جون می کَنَم

با چشمای پُر از خون ............... از در میاد مستِ مست

میگم نترس دختر جون ............... شوهرته هرچی هست!!

 

 

.......TO BE CONTINUE